خانه دلتنگِ غروبی, خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
هوشنگ_ابتهاج
برچسب : نویسنده : 0b627829 بازدید : 160