ای پدید آورنده روز وشب

متن مرتبط با «من که بی تاب شقایق بودم» در سایت ای پدید آورنده روز وشب نوشته شده است

طاقت بیار طاقت

  • طاقت بیار طاقت . که پهلوانی جز طاقت نیست.چون تورا شکنجه می کنند باید که بر ایشان بخندیو اگر نتوانی خندید آب دهان بر رویشان بیفکنی.و اگر آب دهان نتوانستی افکند ناسزایشان بگویی و اگر ناسزا نتوانستی دندان خشم بفشریو اگر دندان خشم فشردن نتوانی مباد بنالیکه ایشان از تو همین خواهند.و اگر بیش خواهند مباد بگریی که چون بگرییآنگاه است که ایشان بر تو بخندند. +بهرام بیضایی, ...ادامه مطلب

  • از خاک من

  • از خاکِ مندرختی سبز خواهد شدکه هر شاخه اشهزار پرنده رابه آسمان پر خواهد داد.بس که در سینه امآوازهایِ خاموش دارم... ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀معصومه_صابر, ...ادامه مطلب

  • من شوق قدم های...

  • من شوق قدم های رسیدن به تو هستمیک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم!آرامش لبخند تو اعجاز تو این است…زیبایی تو خانه براندازترین است!"احمد امیرخلیلی" , ...ادامه مطلب

  • و از آن روزی که مرا دوست داری

  • و از آن روی که مرا دوست داریجهان بزرگ تر شدو آسمان گسترده تر شدو دریا نیلگون تر شدو گنجشکان آزادتر شدندو من هزار هزار بار زیباتر شدم....+سعادالصباح , ...ادامه مطلب

  • من به خوبی ها نگاه کردم..

  • من به خوبی‌ها نگاه کردمچرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست،بزرگ‌ترین اقرارهاست.تو لبخند زدی و من برخاستم... +احمدشاملو, ...ادامه مطلب

  • وجودارزشمند

  • هرچه انسانوجود ارزشمندتری داشته باشدبه همان اندازه مودب و فروتن است ... , ...ادامه مطلب

  • نقش مزار من کنید این دوسخت که شهریار

  • نابینایی

  • این روزها دلم کمی تمرین نابینایی می‌خواهد!دوست دارم کسی پیدا شود تا چشم‌هایم را ببند؛ کسی که برایم از هیاهوی آخر سال بگوید و ماهی گلی‌های در تنگ‌های رنگارنگ!کسی که از شکفتن شاخه‌های بی‌مهری دیده بگوید, ...ادامه مطلب

  • من چقدر احمق بودم که

  • من چقدر احمق بودم که میخواستملکه های خون را از شیشه ها پاک کنمبا روزنامه هایی که از جنگ می نویسند !  +داوودسوران, ...ادامه مطلب

  • برگرد وبه زندگی بیا

  • برگرد و به زندگی بیابه روزهای خوب؛ به روزهای خوبی که در کنار هم می گذردبه روزهای خوبی که در کنار هم قدم میزدیم و تمام آرزویمان این بود که راهمان تمام نشودبه آن روزها که دلخوشی را از چشم همدیگر می دیدی, ...ادامه مطلب

  • خانه دلتنگی غروبی خفه بود

  • خانه دلتنگِ غروبی, خفه بودمثلِ امروز که تنگ است دلمپدرم گفت چراغو شب از شب پُر شدمن به خود گفتم یک روز گذشتمادرم آه کشید؛«زود بر خواهد گشت.»من نمی دانستممعنیِ «هرگز» راتو چرا بازنگشتی دیگر؟هوشنگ_ابتهاج, ...ادامه مطلب

  • عادت هایم را از من مگیر

  • مرا فراموش خواهی کرداز من جدا خواهی شد..پس مرا از غارم بیرون نکشعادت هایم را از من مگیر...خصوصاعادتی که به " تنهایی" دارم را..., ...ادامه مطلب

  • کسی که به اندازه ی کافی انتظار کشیده است

  • کسی که به اندازه ی کافی انتظار کشیده استتا ابد انتظار می کشد. و ساعتی فرا می رسد کهدیگر هیچ اتفاقی نمی تواند بیفتد و دیگر هیچ کسنمی تواند بیاید و همه چیز به آخر رسیده استبجز انتظار که بیهوده از خود آگاه است.شاید او به این حال رسیده بود... + ساموئل بکت, ...ادامه مطلب

  • تو هم که همش مریضی

  • گفت:تو هم که همش مریضی و یه جات درد میکنه.خندیدم : )آخه نمیدوست روزی چند بار به خدا میگمدرد و بلاش بخوره به جونِ من..: ) , ...ادامه مطلب

  • یادش بخیر قدیما که

  • یادش بخیرقدیماکه "بی کلاس"بودیم بیشتردورهم بودیم وچقدرخوش میگذشت وهرچقدرباکلاس تر میشیم از همدیگه دورترمیشیم ،راستش حالاکه فک میکنم میبینم بی کلاسی چقد زیبا بود, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها